پدر نگران شده بود
آخر میدانید
دخترش دیگر شب ها شعر نمیخواند
دیگر با صدای بلند آهنگ های منسوب به " قردار " را گوش نمیکرد
دیگر موقعی که میگفتی آن رژلب را نزن لجبازی نمیکرد
دیگر پرحرفی هایش کم شده بود
دیگر کمتر از اتاقش بیرون می آمد
اینها چیز مهمی نبود
اما پدر نگران شده بود
به مادر که گفت مادر گفت " دخترم بزرگ شده ؛ خانوم شده "
پدر زمزمه کرد " خانوم شده ! "
اما نمیدانست چرا باز هم نگران بود