اسطوخودس سبز

تلاش های بی وقفه ی یک اسوطوخودوس برای سبز شدن

اسطوخودس سبز

تلاش های بی وقفه ی یک اسوطوخودوس برای سبز شدن

اسطوخودس سبز

اسطوخودوس می نویسد :

به رویاهات فکر کن و منحنی رو روی صورتت رسم کن

پسوردبلاگم  فراموش شده :))

کسی میتونه کمکم کنه؟!

ایمیلم هم نمیدونم کدومه:))))

اسطوخودوس سبز :دی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
اسطوخودوس سبز :دی

من یک معذرت خواهی بدهکارم به مردم استانم ،

به مردم استانمان که هرچقدر در هرجا ( از رسانه بگیر تا جاهای بین المللی که به ذهنتان هم خطور نمیکند )

مسخره شدند 

به خاطر لهجه یشان ، به خاطر آداب و رسومشان ، به خاطر سادگی شان ، به خاطر زندگی روستایی شان

به خاطر دل پاکشان  و ...

یک معذرت خواهی بزرگ بدهکارم  ؛ بزرگ به وسعت اقیانوس ... 

چون خجالت کشیدم که با لهجه ی مردم استانم در جایی خارج از استانم صحبت کنم

مبادا مردم مسخره ام کنند ! 

من از طرف مسئولینی که باید مدال با جنبه ترین استان را به مردم ما میدانند معذرت میخواهم ،

 مسخره شدیم و دم نزدیم

حتی با شما خندیدیم به مسخره شدنمان ، کولاک نکردیم ، تظاهرات نکردیم 

ماهم با شما به خودمان خندیدیم 

گفتیم جامعه ی افسرده ی ایران خنده وشادی هم میخواهد ، شاید این شادی را در مسخره کردن ما بیابد

ما چیزی نگفتیم ، گفتیم ؟

 

اسطوخودوس شهرستانی مینویسد :

به این چهره های خسته و مهربان و پاک دل مازندرانی

به وسعت یک اقیانوس معذرت میخواهم :)

اسطوخودوس سبز :دی

- من اولین کسی هستم که روی یک سیاره تنها مانده

(the martian-2015)

این فیلم به شدت پیشنهاد میشه ،شما میتونین فیلم " مریخی‌" رو

بصورت آنلاین از فیلیمو مشاهده کنید 

اسطوخودوس سبز :دی

حال خوب امروزم رو مدیون اون مغازه دارهایی هستم که دیروز

قیمت اون بارونی هارو زیاد میگفتند و منو مامانم با کلی بهونه های الکی میومدیم بیرون 

- این بارونی زیاد برق نمیزنه ؟

- وای مامان من دنبال گلبهی این بارونی بودم حیف که ندارن

- ااا بارونی دکمه دار که از مد افتاده 

- اینجاش پارست !

و بعدش اومدن بیرون از مغازه همانا

و خنده های پی در پی من و مامان همانا 

اسطوخودوس سبز :دی

میشود شهر ما هم برف ببارد خدا جان؟

شهر ما تابحال دوبار روی برف رو به خودش دیده :تعجب!

دیگه حساب کنید ما چقدر دلمون برف میخواد 

میشود خدا جان؟

+میشه شماهم دعا کنید ؟:)

اسطوخودوس سبز :دی

برای این حال بد 

هیچ درمانی هست ؟

اسطوخودوس سبز :دی

بدبختی یعنی پدرت موجی باشد

با اینکه جبهه نرفته است 

اسطوخودوس سبز :دی

مثلا بیست سال بعد باشد 

من 35 ساله باشم و مینا 36 ساله و مهسا هم 39 یا 40 ساله 

مثلا دوباره دور هم جمع شده باشیم 

من یک گوشه نشسته باشم و در حال خواندن کتاب قصه باشم برای بچه هایمان !

مینا هم یک گوشه با لکه ی خون روی مانتواش ور برود و هی زیر لب لیچار بار مریض آخری اش بکند 

و من برایش گل گاوزبان ببرم تا کمی آرام شود 

مهسا هم در حال شمردن گردوها باشد 

گردوهایی که به تازگی با همسرش آنهارا از " دوازدهمن " جمع کرده اند

با ذوق و شوق یک نوجوان 16 ساله رویشان قیمت بگذارند !

این صحنه چقدر آشناست مگر نه ؟

خب داشتم می گفتم ، من برای بچه ها قصه بخوانم و آنها سراپا گوش شوند 

قصه ام که تمام شد به همه میوه تعارف میکنم 

زنگ در زده می شود و پسر کوچولوی مینا  با کمک مهسا در را باز میکند 

فاطمه و دو دختر و همسرش وارد می شوند 

سلام وعلیکی میکنیم و برایشان چای می آورم 

مهسا که تازه از شمردن گردوها فارغ شده 

از اوضاع کار و بارم می پرسد 

و من میگویم که همه چیز روبراه است !

کم کم مینا هم لبخند میزند

انگار لک خون را فراموش کرده 

دوباره میشویم همان دخترهای نوجوان که در قید و بند هیچ چیز نبودند 

دوباره با صدای بلند میخندیم

فارغ از کار و زندگی وهمسر و بچه

دوباره خاظره تعریف میکنیم و غش غش میخندیم 

- سپیده یادته وقتی بچه بودیم موقع قایم باشک تورو میزاشتیم توی ماشین لباسشویی ؟

و دوباره صدای قهقهه ها بلند میشود 

زنگ در زده میشود 

به ساعت نگاه میکنم 

میدانم که تویی 

مهسا میرود تا در را باز کند

نمیگذارم

خودم باید در را برایت باز کنم ...

خودم !

اسطوخودوس سبز :دی

تو کجایی تا ببینی از زمانی که رفته ای 

جز آهنگ های فرانسوی لعنتی ات چیزی دیگر همدم بانویت نیست ؟

اسطوخودوس سبز :دی

و قسم به آن لحظه هایی که با اشک پیاز ها را رنده میکردم 

باور کن 

من دلتنگ تو نشده بودم

دلتنگ دوران خوشی که با تو داشتم شدم 

اسطوخودوس سبز :دی