اسطوخودس سبز

تلاش های بی وقفه ی یک اسوطوخودوس برای سبز شدن

اسطوخودس سبز

تلاش های بی وقفه ی یک اسوطوخودوس برای سبز شدن

اسطوخودس سبز

اسطوخودوس می نویسد :

به رویاهات فکر کن و منحنی رو روی صورتت رسم کن

باران ببارد ..

بوی قهوه هم بیاید ..

پتو هم به کناری باشد ..

شعری هم خوانده شده باشد  ..

همه ی اینها را میتوان تحمل کرد !

تو هم در حال خندیدن باشی  ...

لعنتی !

این یکی را دیگر تاب نمی آورم !

اسطوخودوس سبز :دی

داشت میگفت " من به عنوان یه دختر یه پا بَت منم " (bat man)

بهش نگا کرد و گف "‌آخه دخترا چجوری میتونن بت من باشن ؟‌‌ دخترا پنیرن دست بزنی میمیرن  همیشه

همیشه پسرا قهرمانو هیرو داستانن و میان دخترارو نجات میدن . آخه بت من و سوپر من و بن تن اگه دختر بودن

وااای خیلی خنده دار میشد !‌" 

 ----------------------------

طبق فیلمها 

دنیای ما بطور خلاصه خالی از هرگونه سوپر وو مَن هاست 

اما در دنیای واقعیمان  خالی ِ خالی نیست  !

خودم یه چنتاییشان را میشناسم !

مثل همین دختر همسایه بغلی ِ بغلی مان 

پدرش سرطان دارد و تنها نان بیار خانواده است و درس می خواند و مهربان است و

اهل نماز است و او بطور کلللل نشان دهنده ی یک سوپر وومن است !

اگر اینگونه حساب کنیم میشود گفت تمام دخترها و زنها یک سوپر وو من هستند !

به همین دلیل در هیچ فیلمی قهرمان ها و هیروها  زن نیستند !

شاید به همین دلیل باشد

چون به اندازه کافی در زندگی روزمره قهرمان هستند دیگر نیازی نیست در فیلم ها هم باشند

بگذارید در فیلمها همان نقش معشوقه منتظر را بازی کنند

شاید آرامش گم شده حاصل از قهرمان بازی هایشان را یافتند !

شاید !

سوپر وومن

+ باور کنید من به آن پسرک خودخواه گفتم "‌دخترا شیرَن یه دسته شمشیرَن "‌باور کنید که گفتم 

اسطوخودوس سبز :دی

ای ساربان آهسته ران 

کآرام جانم می رود !

اسطوخودوس سبز :دی

همیشه آدم های سیگاری را مسخره میکرد 

میگفت الکی میکشند !

درد چیه بابا ؟

این روزها میگوید :‌بقیه رو مسخره نکن !

سرت می آد 

سیگار پشت سیگار

+ خطرناکترین  دودم  باش !

اسطوخودوس سبز :دی

مادر گفته بود!

مادر گفته بود حواست را جمع کن! مردهای این دوره و زمانه 

خیلی گرگ صفت شده اند !

مادر گفته بود ها !

بخدا من هم حواسم را جمع کرده بودم

حتا یک تکه از آن روی زمین باقی نمانده بود !

همه ی حواسم را داخل دست هایم ریخته بودم و چار چشمی مراقبشان بودم !

نمیدانم چ شد ؟!

زمین که خوردم

همه ی حواس هایم پخش و پلا شد 

ترسیدم 

یاد حرف مادر افتادم

گفتم الان گرگ ها می آیند 

سریع شروع کردم به جمع کردن حواسم !

یکی را جا گذاشتم .

یه آقای مهربانی آن را پیدا کرد و به من پس داد 

حالا دیگر همه حواسهایم پیشم بودند 

ولی عجب مرد خوبی بودها !

حواسم را پیش خودش نگه نداشت 

مثل بقیه نبودا

چه چشم های مهربانی داشت !

راستی ؟ من شونص و دوتا حواس داشتم

الآن فقط شونصد و یکی دارم آن یکی کجاست ؟

احتمالا همان موقع همان اطراف پر ت شده !

مهم نیست

شونصد و یکیشان را دارم !

راستی عجب آقای مهربانی بود !

+ مادر گفته بود ها !

اسطوخودوس سبز :دی

- از دو دسته از آدمها باید ترسید جابر !

+ کدام دسته ها ایاز ؟

- با سواد و بی سواد !

+سمفونی مردگان 

اسطوخودوس سبز :دی

میدانی مشکل کجاس؟

مشکل از آنجایی شروع شد که من فکر میکردم اگر بروم مشهد و برگردم

دیگر همه چی درست میشود ٰ

فکر میکردم وقتی برگردم او بر میگردد ‍
دیگر در خانه کسی با کسی دعوا نمیکند و من هم احتمالا 

تبدیل به یک فرشته آسمانی شده ام که کلا پی درس و نمازش است .

نمیدانم چگونه و چرا ؟ اما همچین فکری میکردم

فکر میکردم بعد از برگشت از مشهد دیگر هیییچ مشکلی وجود نخواهد داشت 

شاید به همین خاطر الآن به شدت گیجم!

از وجود این همه مشکل

انگار انتظارشان را نداشته ام 

درصورتی که آنها بوده اند ! همیشه و مداوم !

نمیدانم پیش خودم چ فکری کرده بودم 

شاید به همین خاطر است که میگویم ایکاش نرفته بود م!

میدانی ؟ انگار یک امید عظیمی به خوب شدن داشتم و نابود شد

نمیدانم چرا همچین فکر کرده بودم؟!

شاید بخاطر همین انقدر خسته ام !

نمیتوانم هیچ چیزی را سامان ببخشم .

نمیدانم

شاید به همین خاطر باشد 

اسطوخودوس سبز :دی

حس خوش انتظار برای رفتن به مشهد !

با دوستا !

+ حال خوب ^ـ^

اسطوخودوس سبز :دی

که پیش پای تو جان "‌من "‌ ناچیز است !

اسطوخودوس سبز :دی

چرا دیگر هیچ چیز شبیه قصه ها نیست ؟

باور کنم که تمام قصه های دوران کودکی هایمان اراجیف محض بودند؟

یا باورکنم که این روزها قصه ها عوض شده اند‌؟

خیلی عجیب است !

در تمام قصه های دوران بچگی هایم

پایان داستان به خوبی و خوشی بود !

الان هر چه میگردم پایان خوشی نمیابم !!

مادر پایان خوش قصه مرا کجا جا گذاشتی ؟:)

اسطوخودوس سبز :دی